ما اومدیم باکلی تاخیر
اول از هر چیزی سال جدید رو به تمامی دوستان.همه مامانها وهمه نی نی های خوشگل تبریک میگم.ایشالله که سالی پراز خوشی وشادکامی داشته باشید.
راستشو بخوایین متاسفانه عسل کوچولو سال جدید رو خوب شروع نکرد.اخه ما به همراه چند خونواده دیگه ٤ روز مانده به عید رفتیم کردستان عراق.که بدلیل برف وکولاک وسرمای زیاد هم صنم وهم عسل خیلی شدید مریض شدن.اونجاهم دوبار هم درسلیمانیه وهم در اربیل عسلی وصنم رو بردیم دکتر که شکرخدا صنم بااولین دکتر حالش خوب شد.ولی عسل بشدت تب داشت وسینه اش هم عفونت کرده بود.وانگاری داروهای اونجا بهش نمیساختن واصلا تبش پایین نمیومد وحالش خوب نمیشد.
دیگه ما مجبورشدیم بخاطر مریضی عسل از دوستانمون جدا بشیم ودقیقا روز سال تحویل برگردیم به ایران.بماند که تو مرز دراون هوای سرد چقدر بهمون سخت وطولانی گذشت.بطوریکه مامانی هم مریض شد.ولی اصلا مریضی من مهم نبود.مهم عسل کوچولو بود.
بمیرم الهی که بخاطر حال بدت دکتر دستور داد که هر ١٢ ساعت باید بهت امپول تزریق کنیم.وما تا دوروز تورو هر ١٢ ساعت میبردیم تا امپولتو بزنن.من خودمم اصلا حالم خوب نبود.دووسه روزی که خونه بابابزرگ بودیم خاله سپیدهء گل زحمت پرستاری از من وعسل رو برعهده گرفته بود.وبرامون سوپ وغذاهای خوشمزه درست میکرد وامپولهای مامانی رو میزد.دست باباییت هم درد نکنه که بخاطر مریضی من شبا تا دیروقت بیداربود وتورو بغل میکرد وباهات قدم میزد تا بلکه سرفه امونت بده وبذاره تا بخوابی.اون چندروز خیلی بهمون سخت گذشت.مامانی تو هم که اون یک هفته رو بازور بهت شیر میدادیم.بکل اشتهاتو ازدست داده بودی.وفقط وقتی درخواب عمیق بودی شیر میخوردی.
خانوم خوشگلم بخاطرمریضی و بی اشتهاییت لاغر شدی.وبقول صنم که میگه مامان وقتی عسل رو بغل میکنم خیلی سبک شده.
الان دو و سه روزه که خداروشکر حالت یه کم بهتره.ولی مثل قبل میل چندانی به غذا نداری.که امیدوارم یواش یواش بی اشتهاییت هم برطرف بشه .درضمن تواین ٢٦-٢٧ روزی که نبودیم دوتا دندون دیگه دراوردی .ودندون پنجمت هم درحال بیرون اومدنه.مبارکت باشه عزیزم.
اینم عسل خانوم قبل از مریضیش.بخاطر سردی هوا مجبورشدم روسری این مدلی براش ببندم
صنم خانوم در موزه شهر حلبچه(که بخاطر دیدن عکسهای بمباران شیمیایی یه کم حالش گرفته است ومتاثره)
قربونت برم عزیزم که اینقدر مهربون وبااحساسی
بالاخره ما نمردیم وتونستیم موهای عسل رو دوگوشی ببندیم
قربونت برم که تواین عکسها صورتت ودستهای تپل وخوشگلت کوچیک شدن.
اینم جوجه کباب روز سیزده عید مونه که توحیاط خونمون کبابش کردیم
اینم حیاط فسقلی ما
عصرش هم خونوادگی باماشین رفتیم بیرون ویه دوری زدیم وبرگشتیم.اخه بخاطر مریضی چندروز قبلت جرات نکردیم بیرون بمونیم.
عسلی در حال شوخی کردن با باباییش