10 تیرماه
سلام به همه دوستان گل دخترم عسل خانوم.امیدوارم که حالتون خوب باشه.
بازم بخاطر پرکاری مامان عسل وشیطونیهای عسل خیلی وقت نمیشه که بیام ووبلاگ گلم رو اپ کنم.
خداروشکر عسلم بدونه کوچکترین اذیتی میخواد یواش یواش با پوشک خداحافظی کنه.وازاین بابت خیلی خوشحالم.
یه سری ازعکسهای عسل رو میذارم اینجا که البته از ٤-٣ هفته قبل تا به امروز هستش.
اولین عکسش رو خودم دوست دارم بذارم تو وبلاگش تا براهمیشه تو خاطرمون بمونه.ولی بابای عسل اصرار داشت که این عکسرو نذارم.
راستش ما اواخر فروردین ماه بخاطر یه سری کارهای پزشکی دوروز مجبور شدیم بریم تهران.که توی همون هتلی که ما اقامت داشتیم یه سری از دانش اموزان مدرسه شین اباد پیرانشهر همونایی که مدرسه شون اتیش گرفت هم بودن.وبرا کار مداوا وجراحی چند باره امده بودن تهران.خیلی ازعسل خوششون اومده بود ودوست داشتن باعسل بازی کنن وباهاش دوست بشن.ولی طفلکیها چون قیافه هاشون خیلی ناجور وبه جرات میتونم بگم وحشتناک شده بودن میترسیدن که عسل نره پیششون ویااینکه ماها یعنی پدرومادر عسل نذاریم که دست عسل رو بگیرنولی من با کمال میل عسل رو فرستادم پیششون وگذاشتم تو محوطه هتل کامل باهاش بازی کنن واز بچگیشون لذت ببرن.اون بیچاره ها هم قبل از این فاجعه خیلی زیبا بودن.وچهره ای کودکانه ومعصوم داشتن.پس دلیلی نبود که نذارم با عسل باشن.فقط یه عکس ازشون میذارم تا خدای نکرده باعث ناراحتیتون نشده باشم.
عسلم با لباس تولدش که البته عکسش مربوط به یکماه بعداز تولدشه.ولی چون تو پست تولدش نتونستم بااین لباس عکسشو بذارم الان گذاشتمش.
توعکس بالایی هم که طبق معمول قهر کردن ودوربین رومیخوان
الهی قربون ژستهات بشم.
عکس پایینی هم مربوط به سفرمون به یکی ازشهرهای اطرافه که وسط راه توی یه قهوه خونه سنتی نگهداشتیم وعسلم کلی ازدیدن مناظر طبیعی وخوردن ماست ودوغ روستایی لذت برد
چند شب قبل رفته بودیم سیرک.که تواین عکس عسل ازدیدن خرسها متعجب وانگشت به دهان شده